سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

دخمل کوچولو

روزانه دخملی

دوشنبه:امروز صبح وقتی بیدار شدم دیدم چشمای قشنگت رو باز کردی و داری از روی بالشتهایی که به عنوان محافظ دورت گذاشته بودم سینه خیز میرفتی.وقتی دیدی بیدار شدم خندیدی و اومدی سمت من.گلم وقتی خودت شیر می خوری به عروسکاتم میدی و از خودت صدای مچ مچ در میاری که داره میخوره.امروز بردمت خونه همسایه طبقه بالا که یه دختر به اسم نگین زهرا و یه پسر به اسم امیر حسین دارن.مامانشون عکاسه.کارتای تولد گلم رو دادم تا برامون چاپ کنه .امروز یه کم سرلاک خوردی.بچه ها که شیشه می خوردن تو می خواستی ازشون بگیری و خودت بخوری.اومدیم خونه از مامان نیکا همسایه بغلیمون یه کم شیر خشک گرفتم ببینم می خوری یا نه.وقتی شیر رو خوردی عق زدی.میری گلم در کمد دیواری رو باز می کنی و د...
6 خرداد 1392

بازگشت دوباره

عزیز دلم این چند وقت که اینترنت نداشتیم تنبلی کردم و برات تا میتونستم ننوشتم.مامان رو ببخش.دختر قشنگم اگر خدا عمری بهم بده به یاری خودش برات مینویسم خاطرات روزانه ات رو   که وقتی بزرگ شدی بدونی و بخونی البته باید به مامان کمک کنی عزیز دلم تا مامان بتونه برات بنویسه
6 خرداد 1392

کارهای عشق مامان

عزیز دلم این روزا خیلی بامزه شدی همه جا رو میگیری و میایستی.الانم به پاهای من اویزونی.چند وقتیه با خاله سحر از طریق اینترنت چت می کنیم و تا صفحه مانیتور زروشن میشه سریع میای سمتش.گل زندگیم امروز وقتی جارو برقی روشن کردم دنبال جارو چهاردستو پا میومدی.تا اخر سوار شدی.عزیزم وقتیس خوشحال میشی صورتت رو به صورتم نزدیک میکنی  و صورتم رو لیس میزنی به هوای بوس کردن قربون دهن خوشگلت برم.الان سوار روروئکی و داری اواز می خونی.ازت پرسیدم چند بار بابا ناصر کجاست و هر دفعه به در ورودی نگاه و با دست کوچولوت اشاره کردی که اونجاست.فدای هوشت بشم گل دخترم.امروز تا صدای ماشین لباسشویی رو شنیدی رفتی تو اشپزخونه خودت رو از ماشین لباسشویی بالا کشیدی و به گرد...
5 خرداد 1392